English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (4823 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
manipulated U اداره کردن دستکاری کردن
manipulates U اداره کردن دستکاری کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
antihandling fuze U ماسوره ضد دستکاری ماسوره غیر حساس به جابجا کردن و دستکاری
handle U دستکاری کردن
retouch U دستکاری کردن
retouches U دستکاری کردن
handles U دستکاری کردن
retouched U دستکاری کردن
handling U دستکاری کردن
retouching U دستکاری کردن
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
moderated U اداره کردن تعدیل کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
moderate U اداره کردن تعدیل کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
moderates U اداره کردن تعدیل کردن
moderating U اداره کردن تعدیل کردن
executed U اداره کردن قانونی کردن
keeps U اداره کردن محافظت کردن
executing U اداره کردن قانونی کردن
keep U اداره کردن محافظت کردن
executes U اداره کردن قانونی کردن
chairmen U ریاست کردن اداره کردن
chairman U ریاست کردن اداره کردن
execute U اداره کردن قانونی کردن
antidisturbance fuze U ماسوره ضد دستکاری ماسوره غیر حساس به دستکاری
direct U اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
conducted U اداره کردن
wielding U اداره کردن
manage U اداره کردن
maintain U اداره کردن
administers U :اداره کردن
directs U اداره کردن
administer اداره کردن
directed U اداره کردن
wields U اداره کردن
conduct U اداره کردن
operate U اداره کردن
wielded U اداره کردن
manage U اداره کردن
operated U اداره کردن
administering U :اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
operates U اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
wield U اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
managed U اداره کردن
manages U اداره کردن
managing U اداره کردن
conducting U اداره کردن
administered U :اداره کردن
run U اداره کردن
runs U اداره کردن
conducts U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
gestion U اداره کردن
helm U اداره کردن
helms U اداره کردن
officiates U اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
aminister U اداره کردن
stage manage U اداره کردن
officiate U اداره کردن
officiated U اداره کردن
mans U اداره کردن
man U اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
rule U اداره کردن
administration U اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
officiating U اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
administrations U اداره کردن
manhandle U باخشونت اداره کردن
policy U اداره یاحکومت کردن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
manageable U قابل اداره کردن
manhandles U باخشونت اداره کردن
steers U حکومت اداره کردن
policies U اداره یاحکومت کردن
steer U حکومت اداره کردن
steered U حکومت اداره کردن
manhandling U باخشونت اداره کردن
manhandled U باخشونت اداره کردن
personnel management U اداره کردن پرسنلی
conduct U اداره کردن کشیده شدن
maladminister U بطور سوء اداره کردن
conducts U اداره کردن کشیده شدن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
operated U اداره کردن راه انداختن
conducted U اداره کردن کشیده شدن
operate U اداره کردن راه انداختن
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
operates U اداره کردن راه انداختن
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
conducting U اداره کردن کشیده شدن
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
antiwithdrawal device U وسیله ضد باز کردن ماسوره بمب وسیله ضد دستکاری ماسوره
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
manipulation U دستکاری
manipulating U دستکاری
distrubance U دستکاری
attaint U دستکاری
d. touch U دستکاری استادانه
bit manipulation U دستکاری بیت
string manipulation U دستکاری رشته
string manipulation U دستکاری رشتهای
symbol manipulation U دستکاری نمادها
handwork U دستی دستکاری
data manipulation U دستکاری داده ها
care and handling U مراقبت و دستکاری وسایل
data manipulating language U زبان دستکاری داده
data manipulation language U زبان دستکاری داده ها
emery ball U توپ دستکاری شده بطورغیرمجاز
minnesota rate of manipulation test U ازمون سرعت دستکاری مینه سوتا
dml U زبان دستکاری داده Language anipulation
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
alphanumeric U ی از حروف الفبا- عددی که به عنوان یک واحد دستکاری و استفاده میشود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
headquarters U اداره کل اداره مرکزی
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
personnel U کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
manipulative deception U تغییر فرکانس یا دستکاری دروسایل فرستنده خودی برای گول زدن دشمن فریب رادیویی عمدی
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com